کابلیان با خون مینویسند

دوستان گرامی این صفحه بیان کننده درد کابلیان و تمام مردم افغانستان در سه دهه اخیر است

کابلیان با خون مینویسند

دوستان گرامی این صفحه بیان کننده درد کابلیان و تمام مردم افغانستان در سه دهه اخیر است

خون دلبندان و همسر نازنینم را نخواهم بخشید

خون دلبندان و همسر نازنینم را نخواهم بخشید



در صحبت با مردی نشسته ام که از عمرش بسیار تکیده تر بنظر میرسد. از دست دادن زن و فرزندانش هنوز روح و روانش را میسوزد. جز اشک ریختن حرفی ندارد.

      آقای عبدالشکور غمگین داستان زندگیش را چنین آغاز کرد:

      دولت نجیب سقوط کرد و اطرافیانش هر کدام به پابوسی رهبران مجاهدین شتافتند و کابل را مثل مال پدری برای پایگاه های نظامی آنان بخشش میکردند.

      کابلیان در آتش جنگ قدرت و استبداد تنظیم ها میسوختند.

      یکی از بدبخترین شهروندان کابل بودم که در بلاک های خواجه رواش با فرزندان و همسر با تدبیرم زندگی آرامی را میگذراندیم.

      در تقسیمات شهر برباد رفته ی کابل تپه مرنجان و میدان هوای به افراد دوستم رسیده بود و آنان طوری وانمود میکردند که در سقوط نجیب نقش کلیدی داشته و رادیو های بیگانه هم فرد اول شان رافیل مارشال جنگی ای ساخته بودند که در عزل و نصب همه حاکمیت ها نقش بارز داشته است.

      من که شناخت از قصی القلب بودن آنان داشتم از موجودیت پایگاه های شان در اطراف خانه ما متاثر بودم اما راه فرار و چاره ای نداشتم. از خانه ها به زیر خانه ها پناه بردیم حضور گلیم جمع ها تمامی زنان و دختران بلاک های هوای را به زندگی زیر زمینی کشانده بود. کسانیکه توان فرار داشتند گریختند. بالاخره اختلافات بین جنبش و جمعیت بالا گرفت. در 11 جدی 1371 جنگ ائتلاف گلبدین و دوستم از یکسو و جمعیت از سوی دیگر آغاز شد. این جنگ مردم کابل را به فرق سر آب داد. رنگ برف کابل سرخ شده بود. اولادهایم از من فقط تقاضای نان خشک و چوب بخاری را میکردند.

      دخترانم برایم میگفتند فلان همسایه ایران رفت، فلان پاکستان... پدر، چرا ما حتی خیرخانه نمیرویم که آنجا جنگ نیست. این جنگ خلاصی ندارد. در همین لحظه راکت در نزدیک زیرخانه ما اصابت کرد. حتی بخاری از جایش به گوشه دیگر پرتاب شد و بالاخره در اثر اعتصاب غذای دختران و مادر شان مجبور شدم به خیرخانه بروم. اولین شب را در خانه برادرم به آرامی خوابیدیم. فرشته، بهشته، مرسل، نرگس و امید پهلو به پهلو خوابیده بودند. هاشم و پسر دیگرم در گوشه ای از اتاق بخواب رفتند.

      رادیوها از پیروزی مجاهدین در غرب کابل خبر میدادند، از شهامت گلبدین که چقدر راکت بر کابل فیر کرده، در یک روز چه تعداد کابلیان را بخاک و خون نشانده، از جنگ های خانمانسوز ربانی و سیاف خبر میدادند ولی در صدر همه اینها دوستم و گلبدین قرار داشت.

      تجاوز، غارت، دزدی، چور و چپاول سراسر کابل را فرا گرفته بود. آتش بس استراحت فرماندهان و فرصتی برای اکمالات آنان بود. و وقفه کوتاهی برای مردم کابل تا اجساد عزیزان شان را در حویلی یا گورستان یا هر جای دیگر مدفون سازند.

      فردای آمدن ما به خیرخانه پیشین روز دختران و مادرشان اتاق را پاک کردند. نرگس و امید نزدم آمدند و گفتند: اینجا شکر جنگ نیست برو و برای ما بسکیت و ساجق بیاور. من بطرف مارکیت پنجصد فامیلی رفتم. هاشم و برادر هشت ساله اش بطرف داش رفتند که بعد از مدتها نان خوب داشی بیاورند.

      تازه به مارکیت رسیده بودم که صدای انفجار بم پرتاب شده از طیاره فضا را گرفت. خاک و دود از طرف خانه ما بلند بود. صداهای بگوشم میرسید، طیاره های دوستم خطرناک است، خطرناک... خطرناک...

      بم طیاره دوستم اتاق سایه رخ ما را نابود کرده بود و فرشته 18 ساله، بهشته 16 ساله، نرگس کوچک، مرسل 14 ساله، نوید و امید 6 ساله و مادر شان را در قعر خاک و خاکستر گم کردم.

       مردم بالای خاک حرکت میکردند و من دیوانه وار صدا میزدم که نروید، که فرشته نوجوان زیبایم، بهشته، مرسل و نرگس... زیر پا نشود. آنها منتظر من هستند که برای شان ساجق و بسکیت بیاورم...

      همسایه ها 6 جسد توته توته عزیزانم را به خاک سپردند.

      و من با دو فرزند بازمانده ام دربدر و خاک بسر، بتاه و برباد بسوی پاکستان براه افتادیم.

      آن روزهای استخوانسوز رفتند ولی این روزها بیشتر از همان روزها مرا میسوزاند وقتی در جاده های شهر عکس های قاتلین فرزندان و همسرم را بمثابه یکی از کاندیدان ریاست جمهوری و پارلمانی اویزان می بینم.

      عزیزترین رفتگانم را روزی فراموش خواهم کرد که شاهد محاکمه جنایتکاران باشم و من بحیث یک پدر ستمدیده این مرزوبوم خون دلبندان و همسر نازنینم را نخواهم بخشید.

نظرات 3 + ارسال نظر
سید مجتبی ظاهر پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ق.ظ

بسیار هالی و زیبا نوشته اید. خداوند شما را کمک کند که بیشتر ازین ها بنویسید. واقعا اگر مردم ما ننویسند، هیچ کسی از آن روز ها درس نخواهند گرفت. و تاریخ دوباره تکرار خواهد شد. بنویس تا از روز های تلخ گذشته درس بگیریم و به هر انسان نادرست اعتماد نکنیم.

ن.پژمان جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ب.ظ http://khakestarin.persianblog.ir/

غمها زبان مشترک قلب های ماست !

بهمن یار سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:43 ب.ظ

روزی دیدن محاکمه قاتلین به قیامت نخواهد کشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد