کابلیان با خون مینویسند

دوستان گرامی این صفحه بیان کننده درد کابلیان و تمام مردم افغانستان در سه دهه اخیر است

کابلیان با خون مینویسند

دوستان گرامی این صفحه بیان کننده درد کابلیان و تمام مردم افغانستان در سه دهه اخیر است

خواهرم در چنگال گلم جم ها.....

خواهرم در چنگال گلم جم ها.....





تقریبآ عصر روز بود که جنگ شدید بین طرفداران ربانی و گلم جم ها در گرفت. هر طرف مرمی می خورد، همگی ما در زیر خانه ها پنهان بودیم که در همسایگی ما غوغا برپا شد. پدرم از خانه بر آمده و دوباره برگشت، به مادرم و ما گفت که در زیر خانه باشیم چراکه زلمی پسر ماما شکور کشته شده و تا صبح جنازه اش در کوچه مانده. فردا با سه یا چهار نفر از موسفیدان محل جنازه را بردوش گرفته بسوی گورستان روان بودند که فیر مرمی و اصابت گلوله از پوسته های اطراف، مانع رفتن آنان شده و جنازه را دوباره به خانه آوردند که دو روز بعد دفن گردید.
مردم بی دفاع بودند و هیچ را ه نجات وجود نداشت: پیش روی مادر و پدر، طفلش جان داد، پارچه های گوشت انسان ها به دیوار ها و شاخه درختان آویزان می شد، پسر و دختر شش و هفت ساله به اثر اصابت چره تکه تکه و به خون غرق شده جان می داد و بدون کفن با همان لباس آلوده به خون زیر خاک می شدند. از این نمونه ها همه روزه و در همه جای شهر کابل دیده میشد.
ترس و وحشت در فضای شهر کهنه حاکم بود. گلبدینی های تروریست حتی ملا امام مسجد را کشتند زیرا او به مردم گفته بود که جنگ اینان برای اسلام نیست. جنگ، جنگ قدرت است، خودخواهی گلبدین و دیگران است. برجهان برق تخریب و ماشین ها و لین ها دزدی شدند. شهر کهنه به یک قبرستان می ماند، همه جا تاریک و ترس آور بود.
حدود ساعت 8 شب بود که سر و صدا افتاد و از هر گوشه آواز بگوش می رسید که گلم جم ها هجوم آورده و قتل عام می نمایند. مردم در همان تاریکی شب، وحشت زده این طرف و آنطرف می دویدند. گلم جم ها از منطقه دهن چمن به طرف چوک جاده و کوچه ها براه افتیده و به هر طرف فیر می کردند که چندین کشته و زخمی بجا ماند.
مردم آواره و فامیل ها از همدیگر جدا شدند، من و پدر و مادرم که یکجا بودیم ولی لطیفه خواهرم از نزد ما گم شد و تا صبح او را پالیدیم ولی پیدا نشد، پدرم به ما گفت که دیگران باید بطرف ده افغانان بروند و همه در فکر آن بودیم که شاید لطیفه کشته شده باشد و جسد او را باید پیدا کرد اما لطیفه در دام گلم جم ها افتیده بود، او را به پوسته عقب مسجد عیدگاه برده بودند و مدت سه روز در چنگال آن بی ناموس ها قید بود. بعدآ او را به سرگروپ امنیتی حفیظ بیگ که وزیر شهر سازی بود، سپرده و مدت دو روز در کانتینر آنان نگهداری و بالاخره توسط همان افراد به خیر خانه آورده شد و در بازار رها گردید. همه ای ما درین فکر بودیم که لطیفه کشته شده و باید مجلس فاتحه خوانی او برپا گردد. به هر حال خواهرم پیدا شد و همه چیز را بما گفت.
در زمان طالبان او با یک نفر برقی در شهر کابل به عنوان زن بیوه ازدواج کرد. اما معلوم می شود بدلیل ماجراهای هولناکی که بر او رفته بود، زندگی تلخی دارد.

نظرات 1 + ارسال نظر
آرمین پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ق.ظ http://rmin.blogsky.com

وبلاگ تان را خواندم .. به امید آرامش تان اگر دعا اثر می کند .. من دعا می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد